این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 292
بازدید کل : 39248
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 30 شهريور 1398برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : سمانه

دوباره سلام.من سمانه،دانشجوی ترم5 مهندسی نرم افزار هستم.21 سالمه و ساکن شهر تهران هستم.در یک خانواده معتقد 5 نفری به دنیا اومدم و دوبرادر بزرگتر از خودم دارم که هر دو مهندس نرم افزار هستن.

 

 
دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : سمانه

باورم نمی شه. از آخرین پستی که زدم دقیقا یک سال می گذره.واقع مسخره شدم.

تورو خدا بنویس سمانه، داری دیوونه می شی.

 
دو شنبه 3 تير 1392برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : سمانه

 سلام دوستای گلم به خصوص خواهرای گلم تینا و رها...

سپاسگرازم(منظور همان گزار است...محض خنده نوشتیم گراز)

قابل توجه تینا و رها: وبلاگ های شما هم که دست کمی از مال من نداره...مال رها رو که رسما گم کردم..مال تینا هم که ماشاا....یه خروار خاک روش نشسته(مگر اینکه از اونجا اسباب کشی کرده باشه که ما بی اطلاعیم)

راستی تینا ایمیلم نرسید؟

در آخر یک التیماتوم:سریعا یک آدرس ایمیل و یا آدرس وبلاگ فعال را برایم بفرستید...

در حال حاضر مشغول نوشتم یک داستان کوتاه هستم..هر وقت تموم شد میزارم رو وب.

تابعد خدا حافظ و صدتا بوس برای شما دوگل(می شه نفری 50 تا...خوبه دیگه؟!!!)

 
شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : سمانه

 پنجشنبه اولین سالگرد ازدواج برادرم بود و به همین مناسبت همه عمو ها و بابابزرگ و مامان بزرگ و دعوت کرده بود خونشون،البته به علاوه ی ما.

جاتون خالی خیلی خوش گذشت...از اول تا آخر فقط داشتیم می خوردیم.سه نوع غذا درست کرده بود.بعد از شامم سه نوع دسر خیلی خوشگل و در عین حال خیلی خوشمزه که بازم خودش درست کرده بود و زدیم تو رگ...بعدشم که وقت عکس و کادو ها بود...من طبق معمول عکاس بودم و با وسواس همیشگیم عکس گرفتم ولی دوتا عکسی که خودم توش بودم و دوربین و دادم به یکی از عموهام از نظر خودم کاملا غیر حرفه ای بودن...البته به عنوان عکسای خانوادگی بد نبودنا ولی خوب من یه کم حساسم...

خلاصه آخر شب(حدود ساعت 1:30) همه نشته بودیم و درحالی که به یک موسیقی لایت گوش می دادیم و به زور تکه های کیک و فرو می دادیم، یهو از اتاق خواب یه صدای خیلی وحشتناک بلند شد و پشت سرش هم صدای گریه پسر عموم طاها که یک سال و 9 ماهشه..همه هول کرده بودیم ،یکی از زن عموهام رفت تو اتاق و طاها رو اورد...ظاهرا در کشویی کمد لباسارو چسبیده بوده و می خواسته بره بالا که در کنده شده بوده و افتاده بوده روش..وای..صورتش خونی بود...همه به خصوص مامانش بد جوری هول کرده بودیم ،مامانش سریع بغلش کرد و باباشم سریع خونا رو پاک کرد که بفهمیم چی شده.یه شکاف عمودی درست انتهای ابروی راستش بود...همه دورش کرده بودن و هر کس یه چیزی می گفت...یکی میگفت یخ بذارین..یکی می گفت ببریدش بیمارستان...یکی می گفت جای زخم و فشار بدین...خلاصه بد جور شلوغش کرده بودن و باعث شده بودن که بچه بترسه و بیشتر گریه کنه...چون یه لحظه که عموم دستمال و برداشت و من زخم و دیدم فهمیدم به خیر گذشته و چیز خاصی نیست...

وقتی خون بند اومد یه چسب زخم روش زدن و لباس پوشیدن و هول هولکی رفتن.بعد ازاین اتفاق دیگه کسی دل و دماغ نداشت و کم کم همه لباس پوشیدن و رفتم.مهمونی خیلی خوبی بود ولی این بچه شیطون بدجوری خرابش کرد...باید یه کتک مفصل بهش بزنم...موافقید

 
پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : سمانه

 از اواسط همین هفته خیلی اتفاقی متوجه یه برنامه ی خیلی توپ شدم که از شبکه شما پخش میشه.اسمش هفت ترانه ست.هر شب  آهنگ هفتا خواننده رو به همراه کلیپ تصویری از یه فیلم پخش می کنه.مسابقه نظر سنجی هم داره و هر شب یه خواننده اول میشه بعد آخر هفته یعنی جمعه ی هر هفته فینال بین اون هفتا خواننده که در طول هفته انتخاب شدن برگزار می شه.

کلا برنامه شاد و باحالیه.هرشب ساعت 19:30تا20:30 پخش میشه.جمعه ها هم ساعت9 تا 11 صبح. ولی این هفته استثنا جمعه ساعت19 تا 21 پخش می شه.

پیشنهاد می کنم از دست ندین. 

 
چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : سمانه

 ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....(این ادامه ی الف عنوان بود)

بچه ها امروز بلاخره امتحاناتم تموم شد و راحت شدم. 19 روز تا شروع کلاسای ترم جدید مونده.19 روز وقت دارم حسابی خوش بگذرونم.نمی دونید چقدر دلم برای همتون و وبلاگم تنگ شده بود.

از امتحانا که نپرسید چون با اجازه تون همه رو گند زدم(اوه اوه الان رها منو می زنه) ولی هر چی که بود تموم شد و اصلا هم مهم نیست که چطوری.

تا یک هفته ی آینده هم قراره اینترنت وایرلس بگیریم و از شر این اینترنت حرص درآر(منظورم در آور هستشا) راحت شیم.

دیگه چی بگم؟...آها چند روز دیگه هم می خوام با نرگس(نرگس دوستم و هم دانشگاهیم...همون نون نفس ما) برم شهربانو تو بوستان ولایت، کارتینگ سواری(خواهرای گلم هر کس پایه ست بیاد بریم..خیلی حال می ده)

دیگه واقعا چیزی به ذهنم نمی رسه.فکر کنم برای بازگشت دوباره به وبلاگ زیاد بد نباشه(نه؟!!).

پس تا بعد خداحافظ.

 
سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : سمانه

 با عرض پوزش بابت تاخیر...

هر کالا دارای یک شناسه است که به آن بارکد می گویند.سه رقم اول هر بارکد از سمت چپ نشانگر کشور سازنده آن است. در اینجا از تمام شما خواهشمندم کالایی را بخرید که سه رقم اول بارکد آن نوشته باشد:

626

یعنی کالای ایرانی.

برای اطلاع از بارکد بقیه کشور های سازنده لینک زیر رو براتون می گذارم.امیدوارم به درد بخوره.

barcodeiran.com/CountryCode.htm

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : سمانه

 626

از این عدد چی می دونید؟اگه چیزی می دونید بگید.

 
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 19:2 :: نويسنده : سمانه

پریروز رفتم تو سایت دانشگاه یه سری بزنم دیدم نمره های آز فیزیک 2 اومده شدم:

20

البته نه اینقدر گنده ها خیلی معمولی بود یعنی اینقدی:

20

خلاصه که پرونده آز فیزیک2 هم بسته شد.

حالا یه سوال بی پاسخ:

فکر می کنید بقیه نمره هامم به این گنده گی اعلام می کنم؟؟؟

 
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : سمانه

 امروز امتحان پایان ترم آزمایشگاه فیزیک2 بود.مثل آب خوردن بود.نمی دونم چرا اینقدر آسون گرفته بود؟!!

امتحان در سه تایم مختلف برگزار شد.8-10،10-11و 11-12.من ساعت آخر بودم. یه کم زود رفته بودم هنوز یه دختره پسره که بغل هم نشسته بودن داشتن امتحان می دادن.بعد استاد گزارش کارا رو گرفت می خواست بره به من گفت تو مراقب باش یه ده دقیقه دیگه ورقارو ازشون بگیر بیار بده من،بعد هم رفت.پسره برگشت گفت:شما مراقبید؟!! گفتم:آره ،بعد با شوخی گفتم:سریع بنویسید،تقلبم بی تقلب. بعد بچه ها گفتن:گیر نده دیگه بهشون بذار راحت باشن. سرمو که برگردوندم دیدم به به دارن مثل چی تقلب می کنن.اصلا ورقه هارو جابه جا کرده بودن و دارشتن با هم چک می کردن.

من دیگه چیزی نگفتم ،چون استاد حتما خودش می دونست که اگه از کلاس بره بیرون اونا تقلب می کنن و هیچ دانشجویی هم نمی تونه جلوشونو بگیره.آخر سرم پسره هردو ورقه رو برداشت و بهم گفت:خودم می دم به استاد.

فقط یه چیز بد. یادم رفت از استاد خداحافظی کنم آخه به احتمال زیاد دیگه نمی بینمش.

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد